این کتاب، یکی از تاثیرگذارترین کتابهای حوزه موفقیت فردی و توسعه فردی است. مطالعه این کتاب را به شما پیشنهاد میکنم.
کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم می دانستم (what i wish i knew when i was 20)
تینا سیلینگ، استاد دانشگاه استنفورد، با دقت و ظرافت، دورنمایی جذاب برای گذر از دانشگاه به حیطه شغلی را در کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم می دانستم ارائه میدهد.
او با استفاده از برداشت بیمثال خود، به عنوان عصبشناسی که در زمینه نوآوری و کارآفرینی فعالیت میکند، نکاتی را در زمینه چگونگی کشف خلاقیت به منظور رسیدن به اهداف را مطرح میکند.
اکثر نوشتههای سیلینگ شبیه بدیهیات مطابق عقل سلیم هستند اما او ایدههایش را با آب و تاب ارئه میکند و برای نکاتی که یادآور میشود مثالهایی از دانشگاه استنفورد و Silocon Valley میآورد. توصیه او برای کسانی که در حال شروع کار هستند و کسانی که به دنبال بهبود و قویتر کردن شغلشان هستند ارزشمند خواهد بود.
نقد و بررسی کتاب کاش وقتی ٢٠ ساله بودم می دانستم
ایوان مکینتاش استاد و سخنران برجستهی رسانههای دیجیتالی دربارهی کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم می دانستم مینویسد: کتاب « کاش وقتی 20 ساله بودم می دانستم» یک کیمیا و دُرّ بیهمتاست و هر اندیشه و عملی که از آن تاثیر بپذیرد به بخشی از این کیمیا تبدیل خواهد شد.
من در ماه گذشته دهها نسخه از آن را خریداری کرده و به عنوان جایزه به شرکتکنندگان در سمینارهایم اهدا کردهام. این کتاب حاوی ماجراها و مثالهایی است که تینا سیلیگ هنگام تدریس در دانشکده مهندسی دانشگاه استنفورد و مرکز کارآفیرنی و دانشکده طراحی به آنها تاکید کرده است، هدف این کتاب آزمودن شیوههای گوناگون برای تبدیل شدن به چیزی است که در توان شماست.
نظرات پیرامون کاش وقتی 20 ساله بودم می دانستم
آقای گای کاواساکی مؤسس شرکت آل تاپ و نویسنده کتاب نظارت بر واقعیت دربارهی این کتاب میگوید:
۲۰ سالگی را فراموش کنید. این همان چیزی است که آرزو میکردم همین حالا بدانم. دکتر سیلیگ با نگارش این کتاب افقهای تازهای را به روی دیدگاههای ما میگشاید و برای جذب اندیشههای بکر، پویا و سازنده یاری و حمایتمان میکند.
جان تامسون، استاد دانشکده ی مهندسی استانفورد
این کتابی است بزرگ. شاید مثل سایر کتابها سریع آن را بخوانید اما به طور قطع بارها به آن مراجعه خواهید کرد. تا با توسل به افکار و آرمانهای هوشمندانه اش با دست پر به جنگ مشکلات و موانعی که بر سر راهتان قد علم کرده اند بروید و آنها را ازمیان بردارید.
جان مایرز، دانشجوی دانشکده طراحی استانفورد
این کتاب حاوی ماجرای زندگی افرادی ست که به طرزی شگفت انگیز بدترین موقعیتها را به فرصت های مثبت تبدیل کرده اند. این افراد در پرتو ذهن هشیار و کنجکاوشان شناخته ها را رهاکرده و به استقبال ناشناخته ها رفتند ونهایتا پلی زدند که آنان را از محدوده ی الگوهای کهنه و تکراری به قلمرو طرحها و ایده های جدید رهنمون کرد.
استیو کیس، مدیر و بنیانگذار امریکن آن لاین
اندیشه های نبوغ آسای این کتاب یاری تان می کند طرحها و اهداف خویش را از نو ترسیم کرده. و قابلیت هایتان را درحدکمال به انجام رسانید.
موضوع کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم می دانستم
کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم می دانستم نقل ماجراهای جذاب و حیرتانگیز افرادی است که نویسنده در مقام استاد، محقق، مشاور و… با آنها سروکار داشته است. بعضی ازاین ماجراها در کلاسهای دانشگاهی، برخی در حوزه مدیریت و اجرا ، و برخی نیز در خلال زندگی روزمره مردم اتفاق افتاده است.
نقطه اشتراک همه این افراد آن است که بر تمام الگوها و مفروضات از پیش تعیین شده در ذهنشان خط بطلان کشیده و از چشماندازی کاملا متفاوت به همه چیز نگریستند و در تلاش برای تحقق بخشیدن به رویا هایشان هستند.
درنتیجه موقعیتهای به ظاهر پیش پاافتاده و به کم اهمیت را به فرصتهایی مبدل ساختند که هرگز در حیطه تصور و تخیلشان نمیگنجید.
مطالعه کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم می دانستم فرصتی خوبی است تا از شر بسیاری از الگوهای معیوب گذشته که در اعماق وجودمان ریشه دوانده رها شویم. آنگاه خواهید دید که روابطمان با مردم، ایدهها و اشیاء معنایی متفاوت پیدا خواهند کرد.
دربارهی کتاب کاش وقتی 20 ساله بودم می دانستم اثر تینا سیلیگ
کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم می دانستم (What I wish I knew when I was 20) نوشتهی تینا سیلیگ برای نخستین بار در سال 2009 منتشر شد. این کتاب از همان ابتدای انتشارش فروش فوقالعادهای داشت و جز بهترین کتابهای خودشناسی قرار گرفت است.
پروفسور سیلیگ در این کتاب همهی قوانین گذاشته را دور میاندازد و با ارائهی قوانینی جدید تفکر خارج از عرف را به خواننده آموزش میدهد.
او دربارهی این کتاب مینویسد: « ذهن ناهشیار را می توان به کامپیوتری تشبیه کرد که بعضی از داده های آن نادرست است. و مطالعه ی این کتاب مجالی است شگفت تا گرایشهایی را که نسبت به زندگی دارید دقیق تر بنگرید و از شّر بسیاری از الگوهای معیوب گذشته که در ژرفای وجود تان ریشه دوانده رها شوید. آنگاه خواهیددید که روابطتان با مردم، ایده ها و اشیا معنایی یکسره متفاوت پیدا خواهدکرد.
در مقام مربی نوآوری و کارآفرینی به تجربه دریافتهام که این افکار و آرمانها برای افرادی که در محیط های دینامیک و پویا کار میکنند ضرورتی اجتناب ناپذیر است. زیرا اوضاع و شرایط در چنین فضاهایی به سرعت تغییر کرده و افراد به ناچار باید بدانند چگونه فرصتها را شناسایی کرده، اولویتها را تغییر داده و اندیشههای نو و آرمانهای تازه را بیازمایند.
به همین دلیل این نقطه نظرها برای افرادی که مایلند انسان کارآمدی باشند و از تمام تواناییهای خود بهره ببرند گنجینهای به راستی ارزنده است».
دربارهی تینا سیلیگ نویسندهی کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم می دانستم
تینا سیلیگ (Tina Seelig) نویسنده، کارآفرین و استاد دانشگاه استنفورد است. او استاد عملی دانشکدهی علوم مدیریت و مهندسی است و دروسی مانند دیزاین و خلاقیت را تدریس میکند. درسهای که تینا سیلیگ تدریس میکند بیشتر در حوزهی خلاقیت و نوآوری هستند و پروفسور سیلیگ برخی از تمریناتی را که به دانشجویانش داده است را در کتابش شرح داده است.
تینا سیلیگ دارای مدرک دکتری عصب شناسی از دانشگاه استنفورد است و امروز او را به عنوان متخصص مدیریت، کارآفرینی و سرمایهگذاری جسورانه در استارت آپ های حوزهی تکنولوژی میشناسند.
تینا سیلیگ تاکنون کتابهای زیادی نوشته است اما هیچکدام از کتابهایش به اندازهی کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم می دانستم پرفروش نبودهاند.
پروفسور تینا سیلیگ دربارهی این کتاب مینویسد: « تمام ماجراهایی که در این کتاب به آنها اشاره می کنم در کلاسهای دانشگاه استنفورد اتفاق افتاده است؛ همچنین از تجربیات گذشتهام به عنوان محقق، کارآفرین، مشاور مدیریت، استاد، نویسنده نیز تاثیر پذیرفته است.
شماری از داستانها نیز مربوط به کارآفرینان، مخترعان، هنرمندان و دانشگاهیان در زمینه های مختلف است. البته در این راستا بخت و اقبال پیوسته با من یار بود. زیرا اغلب با افرادی کنجکاو و پرس وجوگر سروکار داشته ام که با به چالش کشیدن مفروضات، دید قالبی و الگوهای نادرست نهفته در ضمیرشان کارهای چشمگیری انجام داده و مشتاقانه مایل بوده اند ماجرای شکستها و موفقیتهایشان را با دیگران در میان گذارند.
مروری بر فصلهای کتاب کاش وقتی 20 ساله بودم می دانستم
کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم می دانستم در 9 فصل نوشته شده است.
فصل اول: یکی بخر، دوتا ببر
فصل دوم: سیرک وارونه
فصل سوم: از چاقی بمیرید یا در قطب جنوب مایو بپوشید
فصل چهارم: لطفا کیف پولتان را بیرون آورید
فصل پنجم: چاشنی اسرارآمیز درهی سیلیکون (Silicon Valley)
فصل ششم: مهندسی فقط برای دختران است.
فصل هفتم: لیموناد را به هلیکوپتر تبدیل کنید.
فصل هشتم: از اعتبار و نیکنامیتان مراقبت کنید.
فصل نهم: استاد، آیا این سوال در امتحان میآید؟
بسیاری از افکار و آرمانهایی که در این کتاب می خوانید به طور دقیق با مطالبی که در مراکز رسمی آموزشی تدریس می شود در تضاد و تقابل است. زیرا اصولی که در مدارس و دانشگاهها به آنها اشاره می شود با اصولی که خارج از فضای آموزشی با آنها سروکار داریم تفاوت چشمگیری دارد.
کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم می دانستم حاوی چه نکاتی است
پس از ورود به دنیای کار بعد از دانشگاه، مشکلات را به عنوان فرصت در نظر بگیرید. در انتظار چالش یافتن راهحلهای جدید و ابتکاری باشید.
در اطراف خود به دنبال چیزهایی بگردید که میتوانید بهبود بخشید و همچنین به دنبال ابزار مورد نیاز برای حل مشکلات.
جهان خود را مثل یک «مسافر خارجی» نگاه کنید تا آن را از نزدیک مشاهده کنید و از افق تازهای ببینید.
برای داشتن حداکثر تجربیات جدید به دنبال فرصتهای تازه باشید و درک خود از جهان اطراف را وسعت بخشید.
دانش عرفی را به پرسش بکشید و قوانینی را که شیوه حل مسأله را برای شما محدود میکنند بشکنید.
بگذارید شکست بخورید. پذیرش ریسک به شما اجازه میدهد که در راههایی که به نظرتان ناممکن است موفق شوید.
برای به دست آوردن تجربه دست و پنجه نرم کردن با شرایط سخت، پذیرای چالشها باشید و از شکستهایتان درس بگیرید.
محل تلاقی استعداد و علاقه خود را پیدا کنید تا مسیر شغلی رضایتبخشی را انتخاب کنید.
اعتبار خود را با یافتن راهی برای کار با دیگران بالا ببرید، نه در رقابت با آنها.
راه خود را پیدا کنید میان آنچه خودتان میخواهید و آنچه دیگران برایتان میخواهند تفاوت بگذارید.
خلاصه کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم می دانستمخلاصه کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم می دانستم
خلاصه کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم می دانستم ، فصل اول
عنوان فصل اول “یکی بخر، سه تا ببر” است و با طرح یک سوال جالب شروع میشود که خانم سیلیگ همیشه در کلاسهایش به عنوان تکلیف، به دانشجویانش ارائه میکند: “اگر فقط پنج دلار سرمایه و دو ساعت زمان داشتید، برای کسب درآمد چه میکردید؟”
بد نیست به این موضوع فکر کنید که اگر این تکلیف به شما واگذار بشود، چه میکنید و نتیجهاش را در قسمت نظرات بنویسید.
در یک تمرین دیگر، نویسنده به دانشجوهایش به جای پنج دلار، پاکتی حاوی ده گیرهکاغذ میدهد، آنها را گروهبندی میکند و از هر گروه میخواهد که در مدت چهار ساعت، طی چند روز آینده، بیشترین “ارزش” را با استفاده از گیرههای کاغذ خلق کنند.
در ادامهی فصل اول، در جایی، به یک نکتهی خیلی ارزشمند از قول “وینود خوسلا”، موسس شرکت سان میکروسیستمز و سرمایهگذار موفق، اشاره میکند: “هر چه مشکل بزرگتر باشد، فرصتها نیز بیشتر خواهند بود. اگر مشکلی را حل نکنید، کسی به شما دستمزد نخواهد داد.” یعنی هر کسی میخواهد موفقتر باشد باید مشکل بزرگتری را حل کند.
خلاصه کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم می دانستم ، فصل دوم
عنوان فصل دوم کتاب، “سیرک وارونه” است.
این فصل دارای سه جملهی فوقالعاده است. در اولین جمله نویسنده بیان میکند که “به همهی ما آموزش دادهاند که فقط باید از مشکلات اجتناب کرد یا گاهی اوقات فقط باید از بروز مشکلات، گله و شکایت کرد.”
نویسنده در این فصل به این موضوع اشاره میکند که هیچیک از ما برای استقبال از مشکلات آموزش ندیدهایم.
به نظر من هم، این حرف کاملا درست است. شاید برخی از ما، با مشکلات زیادی دستوپنجه نرم کردهایم و آبدیده شدهایم؛ اما هیچکدام از ما برای شناسایی مشکلات و نحوهی ارائهی راهحل برای آنها، آموزش ندیدهایم.
به همین دلیل، دومین جملهی مهم این فصل از قول “پل یاک”، متخصص قلب، مخترع و کارآفرین، بیان شده است: “شناسایی دقیق یک نیاز (مشکل) همانند DNA اختراع است.” “به عبارت دیگر، اگر یک مشکل را بهطور کامل و دقیق شناسایی کنیم، روند حل مشکل نیز بهطور منطقی و خودبهخود نمایان خواهد شد.”
در همین راستا، نویسنده مطرح میکند که فقط، زمانی شرکتهای بزرگ و موفق به وجود میآیند که به دنبالِ حلّ مشکلاتِ بزرگ باشند، و این مساله را به عنوان ماموریت اصلی خودشان بدانند.
سومین جملهی بااهمیت این فصل هم از قول “گار کاواساکی”، نویسنده، مطرح شده است: “معنا بسازید، نه پول!” “اگر هدف اصلی شما معناسازی باشد و در همین راستا برای حل مشکلات بزرگ به شیوههای خلاقانه اقدام کنید، قطعا درآمد بیشتری نسبت به زمانی خواهید داشت که فقط با هدف کسب درآمد، شروع به کار کردهاید. اگر هدف خود را فقط کسب درآمد قرار دهید، نه به پول میرسید و نه به معنا!”
از بیرون به مسائل نگاه کنید
برای سنجش پاسخ مسالهها و به منظور یافتن راههایی برای تجدیدنظر در قوانین پذیرفته شده، پذیرای چالشهای جدید باشید.
یاد بگیرید که جهان را از دریچهای دیگر ببینید. وقتی زمان زیادی را در زندگی صرف عمل طبق الگوهای یکسان میکنید، ممکن است بسیاری از جنبههای محیط اطراف خود را نادیده بگیرید.
بازدیدکنندگان مکانهای جدید هم به جنبههای آشنا و هم به جنبههای غریب کار و زندگی توجه میکنند چون آنها درون سیستم اجتماعیای که بر افراد محلی حاکم است زندگی نمیکنند.
بررسی جهان از افقی جدید، تجربه شما را وسعت میبخشد و میتواند فرصتهای بالقوه و راه حلهایی را که ممکن است به طور عادی نادیده بگیرید بر شما آشکار کند.
«دانش عرفی را به پرسش بکشید و قوانین اطراف خود را بازبینی کنید.» با سیستم فکری یک مسافر، شما تجارب جدیدی را که ممکن است در زندگی روزمره دنبال نکنید، پذیرا خواهید شد.
پیگیری طیف وسیعی از تجربیات به معنای استفاده کردن از فضاهایی است که در مسیرتان به روی شما گشوده میشوند. «کار و زندگی خود را هر چند وقت یک بار دوباره ارزیابی کنید.» خود را در موقعیتی قرار دهید که فرصتها را به آغوش بکشید و به افقهای دور از انتظار دست یابید.
خلاصه کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم می دانستم ، فصل سوم
عنوان فصل سوم کتاب کتاب کاش وقتی 20 ساله بودم می دانستم “مایو یا مرگ”، است.
دو نکتهی بسیار اساسی در این فصل از کتاب وجود دارد. اول اینکه نویسنده با اشاره به یکی از سخنرانیهای “لری پیج”، یکی از موسسان گوگل، در رابطه با اهمیت رهایی از قید و بند و دستورالعملها میگوید: “هر چه میتوانید بزرگ و بزرگتر فکر کنید… گاهی اوقات، داشتن اهداف بسیار بزرگ، راحتتر از اهداف کوچک است.”
و دومین نکته را اینگونه بیان میکند: “درخواست اجازه نکن، برای بخشش التماس کن!” یعنی قوانین را بشکن، کار خود را انجام بده، در نهایت بابت نافرمانیت، طلب بخشش کن…
“اصولا، قوانین، بهعنوان پایینترین شاخصهای رایج معرفی میشوند. قوانین فقط برای کسانی هستند که ابدا نمیدانند چه باید بکنند؛ بنابراین، به داشتن حد و مرز نیازمند هستند.”
برای موفقیت باید قوانین را بشکنید
در ادامه خلاصه کاش وقتی بیست ساله بودم می دانستم میخوانیم که؛ در کاوش محیط پیرامونی به منظور یافتن ابزار حل مسأله، با قوانین بسیاری مواجه خواهید شد.
ممکن است خود شما بسیاری از این قوانین را به خود تحمیل کنید. گاهی اوقات وقتی شما در حال تلاش برای حل یک چالش یا شروع کاری هستید، قوانین شما را از پیشرفت باز میدارند.
اغلب این قوانین، خصوصاً آنها که خودتان بر خود تحمیل کردهاید، صرفاً نوعی توصیهاند. طوفان فکری خلاقانه میتواند به شما کمک کند قوانینی را بشکنید که دیدگاه شما درباره مشکلات را محدود میکنند.
در حین طوفان فکری هیچ ایدهای بد نیست. با فکر بیشتر شما حتی میتوانید ایدههای افتضاح تولید کنید. با علم به اینکه هیچ ایدهای بد نیست، طی فاز «تولید ایده» به امکان یا عدم امکان اجرایی توجه نکنید. با دور انداختن ایدهای بالقوه خود را محدود نکنید.
پس از انتخاب ایدههایی که میخواهید دنبال کنید، به دید انتقادیتری به آنها نگاه کنید. وقتی تصمیم میگیرید یک ایده را بررسی کنید، آن را از نقطه نظرهای مختلف بررسی کنید. «به خودتان اجازه دهید که جهان را جهانی سرشار از فرصت و مملوء از امکانات ببینید.» شکستن قانون وسیلهای است برای دیدن به شیوههایی جدید.
شیوه سنتی حل مسأله این است که قوانین پذیرفته شده را دنبال کنیم، اما این تنها راه رسیدن به جواب نیست. بعضی از ایدههای کاملاً پذیرفته شده مستلزم این هستند که شما به جایی دیگر نگاه کنید، حتی اگر این کار به قیمت کند شدن روند پیشرفت شما تمام شود. برای اینکه تصمیم بگیرید کجا قوانین را بشکنید، توجه کنید که کدام یک توصیه هستند و کدام یک قوانین دستوری ثابت. با آزمونگری آنها را دستهبندی کنید.
خلاصه کتاب کاش وقتی 20 ساله بودم می دانستم ، فصل چهارم
عنوان فصل چهارم کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم می دانستم “لطفا کیف پول خود را بیرون بیاورید” است.
این فصل با دو نکتهی فوقالعادهی دیگر در انتهای فصل، همراه میشود.
اولین نکته این است که: “مهمترین یار افراد موفق که به موفقیتهای خارقالعاده دست یافتهاند، سکون و بیتحرکی دیگران است.”
این مساله، حقیقت دارد. در حقیقت سایر انسانها آنقدر تلاش نمیکنند که موفق شوند. پس کافی است شما به اندازه کافی تلاش کنید و نتیجه تلاش خود را ببینید.
نکته دوم این است که: “افراد موفق، کسانی هستند که روش خاص برای موفق شدن را جستجو میکنند. در حقیقت، هیچ فرمول سرّی یا جادویی برای موفقیت وجود ندارد.”
خلاصه کتاب کاش وقتی 20 ساله بودم می دانستم ، فصل پنجم
عنوان فصل پنجم کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم می دانستم. “سس سرّی سیلیکون ولی” است.
در این فصل، نویسنده توضیح میدهد که در کلاهایش از دانشجوها درخواست میکرده است که در یک رزومه، به طور خلاصه بزرگترین نواقص خودشان را در زمینههای فردی، شغلی و تحصیلی توضیح بدهند.
در ادامه، بگویند که از این نواقص، چه چیزی یاد گرفتهاند.
شکست سرمایه شما در مسیر موفقیت است
در ادامه خلاصه کاش وقتی 20 ساله بودم می دانستم درباره اهمیت آموختن از شکست صحبت شده است.
استفاده از شکست به عنوان جادهای به سوی موفقیت یکی از مولفههای گشوده بودن به تجربیات جدید است.
از نظر ظاهری، شکست شبیه یک مشکل است و اکثر افراد تلاش میکنند تا از شکست اجتناب کنند.
سیستم آموزشی به شما یاد میدهد که شکست بد است و موفقیت جایزه دارد. اما شکست میتواند شیوه مهمی برای یادگیری و درک چگونگی حل مسأله باشد.
برای استفاده از شکست برای حرکت به جلو، از کسانی که بخشی از تلاشی بودند که به شکست انجامیده بازخورد بگیرید. از آن بازخورد برای اصلاح ایده خود استفاده کنید.
ممکن است شما مجبور شوید راه حلهایی را در نظر بگیرید که بار اول به ذهن خودتان نرسیدهاند و از آن اطلاعات برای حرکت به سوی موفقیت استفاده کنید. به آغوش کشیدن مشکلات و شکستها به مثابه فرصت به شما کمک میکند فرایند کارآفرینی را بهتر درک کنید.
خلاصه کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم می دانستم ، فصل ششم
عنوان فصل ششم کتاب کاش وقتی 20 ساله بودم می دانستم. ” مهندسی فقط برای دختران است.” است.
این فصل یکی از جذابترین فصلهای کتاب است و بیشتر حول این موضوع صحبت میکند باید از کاری که انجام میدهیم لذت ببریم.
در واقع نویسنده به این مساله باور دارد که هر کسی عاشق کارش باشد، احتمال موفقیتش افزایش پیدا میکند.
“لائو-تسه” فیلسوف چینی میگوید: “کسی که هنر زندگی کردن را آموخته باشد، تفاوت چندانی بین شغل و تفریح قائل نیست. چون شغل او همان تفریح اوست.”
خیلی از افرادی که با آنها در زندگیتان مواجه میشوید، میتوانند با سخن، رفتار یا دیدگاه خود در زندگی و آینده شما تاثیرگذار باشند.
وقتی در دوران کودکی از شما میپرسند میخواهی چهکاره بشوی، شما با یک دید بسیار محدود جواب میدهید، که احتمالا جواب درستی هم نخواهید بود و در آینده هم به سراغ آن شغل نخواهید رفت.
اما برخی از مسائل، تاثیر بلندمدتی بر شما خواهند گذاشت. مثلا فردی به شما میگوید: چقدر ریاضیاتت شما خوب است، تو باید حتما مهندس بشوی! ناخودآگاه شما به سمت مهندس شدن کشیده میشوید.
این در درحالی است که شاید هیچ علاقهای به مهندس شدن نداشته باشید.
در ادامه این فصل ماجرای دیگری نقل میشود. ماجرای کودکی که مادرش مهندس بوده است و تمام دوستان مادرش هم مهندس بودهاند و او، فکر تصور میکرده است که مهندسی یک شغل دخترانهست و ذهنیتش از کودکی در مورد مهندسی، منفی بوده است.
اینطور اتفاقات، گاهی منفی هستند و اثرات خوبی بر مسیر تحصیلی و انتخاب شغلی شما نمیگذارند، اما برعکس آن نیز رخ میدهد. بعضی اوقات، با یک تعریف کوچک، محرکی به وجود میآید که ما را به سمت و سوی موفقیت میبرد.
برای مثال نویسنده کتاب خانم تینا سیلیگ، در دوران تحصیل استادی داشته که روی یک برگه برایش نوشته است: “تینا، تو مثل یک دانشمند فکر میکنی” و خود او اعتقاد دارد که دقیقا از همان روز، دانشمند شده است.
“همه ما باید نقشی را در این جهان بیابیم که شباهت کمتری به یک شغل داشته باشد.”
خلاصه کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم می دانستم ، فصل هفتم
عنوان فصل هفتم کتاب کاش وقتی 20 ساله بودم می دانستم. ” لیموناد را به هلیکوپتر تبدیل کنید” است.
این فصل کتاب به بررسیِ نقش شانس و تلاش، در مسیر موفقیت میپردازد.
در این فصل، حرفهای تکراری زیادی میخوانید اما نکات ارزشمندی هم وجود دارد. مثلا این نکته که: “هر چه بیشتر کار کنی، خوششانستر خواهی بود!”
یکی از نکات دیگر مهم این فصل لزوم ارتباط و شبکهسازی برای سرعت بخشیدن به مسیر موفقیت است.
تینا سیلیگ به نقل از کارلوس وینیولو، استاد دانشگاه شیلی مطرح میکند که: “اگر به جایی بروید و با یک فرد جدید ملاقات نکنید، فرصت یافتن یک دوست جدید را از دست داده و همچنین فرصت احتمالی دستیابی به میلیونها دلار را نیز از دست دادهاید.”
خلاصه کتاب کاش وقتی 20 ساله بودم می دانستم ، فصل هشتم
عنوان فصل هشتم کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم می دانستم. ” از اعتبار و نیکنامیتان مراقبت کنید ” است.
در این فصل از کتاب راجع به اهمیت قدردانی و تشکر از دیگران، ضعف عمومی در مدیریت ارتباطات، اهمیت هنر مذاکره، مخرّب بودن ذهنیت رقابتی و مشکلات افراد باهوش با پیروی از منطق انجام “هوشمندانه” است.
تینا سیلیگ در ابتدا راجع به اهمیت تشکر و قدردانی صحبت میکند: “قدردانی از لطفهایی که دیگران در حق شما روا داشتهاند، نشانگر شخصیت و درک والای شماست.” و میخواهد که: “از صمیم قلب از کسانی که به شما کمک کردهاند، قدردانی و تشکر کنید.”
در ادامه این فصل نیز، با توضیح اینکه جهان بسیار کوچک است و ممکن است هر یک از اشخاصی که با آنها مشکلی پیدا میکنید، بتوانند در آیندهی شما تاثیرگذار باشند، این چنین میگوید: “هرگز پلهای ارتباطی خود را خراب نکنید، حتی اگر بهشدت مایل به این کار هستید. قرار نیست همه را دوست داشته باشید یا همه مردم شما را دوست بدارند، اما الزامی است که دشمنتراشی هم نکنید!”
خلاصه کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم می دانستم ، فصل نهم
عنوان فصل نهم کتاب کاش وقتی 20 ساله بودم می دانستم. ” استاد، آیا این سوال در امتحان میآید؟” است.
فصل نهم کتاب به این موضوع میپردازد که باید همیشه سعی کنید عالی باشید و با انگیزهی فوقالعادهتان، به خوب بودن رضایت ندهید.
“از هر فرصت برای عالی بودن استفاده کنید.” تینا سیلیگ اعتقاد دارد که باید فراتر از صددرصد انتظار دیگران، عمل کنیم. “اصولا اگر بدانید چه پاداشی در انتظار شماست (و دیگران از شما چه انتظاری دارند)، برآورده کردن انتظارات بسیار ساده خواهد بود، اما زمانی که درپوش را میگشایید، رویداد هیجانانگیز و جالبی را شاهد هستیم.”
در ادامه، تینا سیلیگ از اهمیت تمرکز بر کار مینویسد و میگوید: “سعی کردن برای انجام یک کار، کاملا بیمعنی است. شما باید بر انجام هر کار تمرکز کنید و حداقل، صددرصد، نسبت به انجام کامل آن، متعهد شوید. اگر غیر از این باشد، شما تنها فردِ مسئول در شکست و عدم دستیابی به اهداف هستید.”
هرگز فرصت شگفتیساز شدن را از دست ندهید
افزایش یک اعتبار خوب آسان تر از درست کردن یک اعتبار لطمه خورده است. موقعیتهای دشوار را از طریق این دریچه نگاه کنید که در آینده چطور میخواهید داستان را تعریف کنید. برای داشتن دورنمایی برای چگونگی برخورد با یک مسأله جاری، به این فکر کنید که شرایط با دیدی به گذشته چگونه به نظر خواهد آمد. یاد بگیرید که عذرخواهی کنید. عذرخواهی کردن بخش عمدهای از کاری است که باید برای مرمت یک اعتبار صدمه دیده انجام دهید. برای اجتناب از صدمه زدن به اعتبارتان، مذاکره کنید. به جای چسبیدن به چیزی که به نظر میرسد به طور سطحی منافع شما را تامین کند، بفهمید که شما و طرف دیگر چه دغدغههای مشترک یا منافع مشترکی دارید که بتوانید آنها را تلفیق کنید. شما باید درکی قوی از اهداف خود داشته باشید. اینجا دوباره پیگیری دامنه وسیعی از تجربهها و ارزیابی دورهای مسیر شغلیتان میتواند ابزار پیشرفت را در اختیار شما بگذارد.
منبع: بلاگ بامبو
https://bambo.app
Leave A Comment